مرتضی فیض آبادی

اخبار از همه جا

(یه داستانیو خوندم خیلی دردناکه نمیخوام ناراحتتون کنم واسه همین میزارمش تو داستانک خواستین برید بخونیدش نخواستینم ایرادی نداره چون دوست ندارم ناراحت شید.)

 

سارا 25 ساله دانشجوی رشته پزشکی دختری با هوش ، بااستعداد و زیبا ، او در حال تحصیل در رشته مورد علاقه خود بود، روزهای زندگی برای او متفاوت از دیگری بود ،همیشه سعی می کرد در زندگی خداوند را یک دوست بداند . روزهای را که در دانشگاه درسی نداشت به کتاخانه برای مطالعه می رفت . 

یک روز ظهر، سارا پس از خوردن ناهار و خواندن نماز با پویشدن 

مانتوی که مادر بزرگ در روز تولد برای وی خریده بود، منزل را به 

مقصد کتابخانه ترک کرد ...

نویسنده: مرتضی فیض آبادی ׀ تاریخ: چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:تجاوز یا مرگ,رشته پزشکی, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

سارا 25 ساله دانشجوی رشته پزشکی دختری با هوش ، بااستعداد و زیبا ، او در حال تحصیل در رشته مورد علاقه خود بود، روزهای زندگی برای او متفاوت از دیگری بود ،همیشه سعی می کرد در زندگی خداوند را یک دوست بداند . روزهای را که در دانشگاه درسی نداشت به کتاخانه برای مطالعه می رفت . 

یک روز ظهر، سارا پس از خوردن ناهار و خواندن نماز با پویشدن 

مانتوی که مادر بزرگ در روز تولد برای وی خریده بود، منزل را به 

مقصد کتابخانه ترک کرد ...

سارا در کنار خیابان به انتظار تاکسی ماند تا به کتابخانه برود او 

مدتی تحمل کرد اما تاکسی نیامد ، به ناچار سوار اتومبیلی شد 

که جلوی پایش ایستاد . 

راننده جوان به وی نگاهی کرد و لبخندی زد ،اما سارا مفهوم آن 

لبخندرا نفهمید. 

کمی جلوتردو مرد دیگر سوار آن اتومبیل شدند یکی کنار سارا و 


دیگری کنار راننده جوان. 

اتومبیل به راه خود ادامه داد چند دقیقه بعد مردی که کنار سارا 

نشته بود خود را به وی نزدیک کرد و ناگهان چاقوی را در پهلوی او 

فشار داد . 

مرد به وی گفت خونسرد باشد و دست از پا خطا نکند که ممکن 

است چاقو را در پهلویش فرو کند . 

سارا ترسیده بود و نمی دانست باید چه کاری انجام دهد . 

اتومبیل وارد خیابانی شد که به جاده خارج از شهر منتهی می شد . 

با خارج شدن از شهر نگرانی سارا دو چندان شد ،ترس و گریه 

والتماس های او بی فایده بود ، گویی در قلب آن سه مرد هیچ 

خدایی وجود نداشت . 

مرد کنار راننده به عقب نگاهی کرد و با خنده ای بلند دستی به 

صورت سارا کشید و به لبان خود رساند و به وی گفت نگران نباشد 

کار ما کوتاه است. 


 

از او پول ، طلا و کارت های بانکی و هر چیزی قیمتی که داشت 

گرفتند. 

اتومبیل در کنار جاده نزدیک نیزاری توقف کرد ، پشت نیزار چند در 

درخت وجود داشت، شخصی که چاقو در دست داشت آنجا را جای 

مناسب دانست . 


پس از گذشتن از نیزار از سارا خواستند که لباسها را از تنش بیرون 

بیاورد ، او با دستان و بدنی لرزان قبول نکرد و تنها اشک می ریخت 

و التماس می کرد ،اشک وی منجر به سختی نفس کشیدنش 

شده بود . 


راننده جوان به وی نزدیک شد او را گرفت تا مانتوی را که هدیه 

تولدش بود از تنش بیرون بیاورد ، اما سارا مقاوت کرد و در یک لحظه 

با گازگرفتن دست او به سمت جاده گریخت ، هر سه مرد به 

دنبالش دویدند، چند لحظه بعد صدای مهیب ترمز اتومبیلی سکوت 

جاده راشکست. 

سارا دیگر زنده نبود تا کسی به او تجاوز کند ...

 

((آره و باز هم شهوت اگر به جای این همه سایتهای فیلتر برای فکر خودمون یه حدو اندازه ای میزاشتیم یکمشو فیلتر میکردیم الان امثالی مثله سارا زنده بودن و امثالی مثل اون که مورد تجاوز قرار گرفتن مرده متحرک نبودن آره زندگانی میکردن نه زندمانی))

نویسنده: مرتضی فیض آبادی ׀ تاریخ: چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:تجاوز یا مرگ, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 44 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , feizabadi.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com